سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آنکه با دانش خود به پیکار با نادانی اش برخیزد به بالاترین خوشبختی می رسد [امام علی علیه السلام]

بی وتن

Powerd by: Parsiblog ® team.
شوکه شدم(یکشنبه 87 آبان 12 ساعت 6:32 عصر )

شوکه شدم.

وقتی که دیگر اثری نبود از آن همه مهربانی و عشق

 

شوکه شدم.قلبم در حال ایستادن بود.

سرد شدم.نمی دانم چرا.اما

من که قسمش داده بودم.

 

دلم بد جور هوایی شد.

آن قدر که مرگ را هم باور نمیکردم اما

تمام کردم


» ارمیا
»» نظرات دیگران ( نظر)

از چه بگویم؟؟؟(جمعه 87 آبان 10 ساعت 2:30 عصر )

از چه بگویم وقتی

                      دلت,

حتی از دلتنگی مهیب این روزهایم هم

                                                   بی خبر است...؟!!

وقتی قلب مهربانت از این

                                 شب گریه های پائیزی

هیچ نمی داند..؟!!

--------------------------

پراکنده می شوم
با صدای باد
تکه هایی از من فرو می ریزد
در کودکی های ناتمامم
وتکه هایی دیگر
در آرزوهای نا بارورم
و این تنها
دستهای نوازشگر توست
که مرا از دست های پریشان باد می گیرد و
کنار هم می چیند و
می نویسد چیزی را که
لبهایت می خواند
هستی

ومن تازه یادم می افتد که
عاشق شده ام

 


» ارمیا
»» نظرات دیگران ( نظر)

جریان پیدا کرد(شنبه 87 آبان 4 ساعت 6:33 عصر )

برای همیشه جریان پیدا کرد.حماقت را میگویم.در بستر مورد نیاز خویش برای عملی بزرگ و شاید شجاعانه.

من دیگر به این دنیا تعلق ندارم.من هیچ گاه

هیچ گاه

نمی دانم باید چگونه بیانش کنم

فقط نیستم دیگر

دلم برای همه شما تنگ است

برای تو بیشتر


» ارمیا
»» نظرات دیگران ( نظر)

مرگ دل(چهارشنبه 87 آبان 1 ساعت 9:37 صبح )
 

هو المحبوب

آسمان بی آنکه بخواهد با ممن همدردی میکند.مجبور است رو به تاریکی بگذارد و در این میان من هستم و جریان خاطرات که در وجودم به این سو و آن سو میرود و مرا در خود مات و محو مینمایند.این بار نیز محکوم شدم به تنهایی و تاریک نشینی.انگار این حکم بر روی پیشانیم حک شدهو چه بخواهم و چه نخواهم تبدیل به حکم ابدیم گشته است.

صدایی در گوشم میپیجد...

صدا صدایی آشناست.این صدای توست.صدای تو...لرزشی بر اندام بی جانم وارد میکند.خواب بودم یا بیدار.فرقی نمیکند.از شوق صدایت چشمهایم را میگشایم اما...

اما تو این جا نبودی و من هزار بار بر خودم و بر چشمم لعنت و نفرین فرستادم که چرا چشمهایم را باز کردم.و با جای خالی تو در کنارم مواجه شدم.

چه زجری میکشم من.نمیدانی!!!

خسته ام از این همه دلیل بی دلیل.و غیر قابل قبول.که قانعم نمی کنند.اصلاً نمی توانم به خودم بقبولانم که تو به من و یا من به تو و یا بهتر بگویم ما به هم تعلق نداریم.این جمله را که مینویسم دلم هری میریزد و صدایی هم به گوشم میرسد.انگار صدای شکستن کمرم بود .این را بی خیال.

دلم را میگفتم.بد جوری هوایت را کرده.نه برای اینکه لحظه ای اینجا بیایی و بروی.هوای خودت را کرده.

دلم هوایت را کرده.میخواهد نفس بکشد.زندگی کند. دلم به دنبال هستی اش است. و هستی او...

هستی دلم را رها کرده.و دلم بی او نیستی ای بیش نیست.این جاست که دلم به پژمردگی میگراید و من که حال لو را میبینم میخواهم فریاد بزنم کجایی هستی دلم.کجایی...

ولی دیگر صدایی از تو نمیشنوم.

صدایی هم از دلم .

دلم دیگر مرده است.بی جان بی جان.خیالت راحت باشدوتدفین نیاز ندارد.از همان روز ی که رفتی و دست تکان دادی دلم دفن شد.دفن در خاطرات.دفن در گورستان نیستی.

راستی هستی دلم،اگر دوست داشتی برایش فاتحه یادت نرود

----------------------------------

گاهی مجبوریم بهخاطر شرایط و ناتوانی دست به کارهای احمقانه بزنیم.شرایط وحیا است.حماقت من نیز.فقط مانده جریان این حماقت در شرایط.

یعنی...

بای


» ارمیا
»» نظرات دیگران ( نظر)

جدایی(سه شنبه 87 مهر 30 ساعت 9:46 صبح )

بسم الله الرحمن الرحیم

...این روز ها که میگذرد هر روز

 

انصاف بده .بگو این روز ها چگونه میگذرد.بی تو آخر

 

دلمان تنگ است دیگر...

حرف هایت مرا میسوزاندحرف هایی که بوی جدایی میدهد.حرف هایی که مرا میترساند.

حرف هایی که تنم را میلرزاند چه برسد دلم را.باور میکنی من نمی توانم

چرا آنجور که نیستی وا نمود میکنی.دلم هنوز می لرزد.

میدانی می خواهم بی پرده برایت حرف بزنم.می خواهی بدانی چه میخواهم بگویم؟؟؟

می خواهم بگویم انصاف بده من برای تو تمام وجودم راآوردم.دلم را میگویم. جانم را و خلاصه همه وجودم را.غافل از آنکه تو شاید هیچ احساسی نسبت به من نداشتی.من با یک دنیا امید  آمدم و تو شاید هیچ امیدی نداشتی.شایدهم امیدت به نشدن بود.به هر حال نشد.راستی میدانی وقتی پای تجملات وارد شد (هر چند باور نداشتم) اما چه چیزی برایت جزو تجملات بود.راست میگویی

قیمتا یک دست مبل استیل بیشتر از قیمتچند قطره اشک است.آخر اصلاً قابل مقایسه هست؟؟/

نمی دانم.اصلاً اشک قیمتی دارد؟؟؟

قیمت چند قطره اشک تنها شکستن دل است و قیمت ...

آخر چه کسی می آید برای چن قطره اشک بهایی بپردازد.

میدانی ؟میخواهم دادبزنم.فریاد بکشم.میخواهم ...

اصلاٌ بگذار برایت بگویم .یادت می آید چه قدر ابراز علاقه کردم؟؟تو حتی یک بار هم ..حق داری.سرزنشت نمی کنم.اما به من بگو.به من بگو من چه کار کنم.

شاید من لیاقت نداشتم شاید که نه.حتماً

 


» ارمیا
»» نظرات دیگران ( نظر)

<      1   2   3   4   5   >>   >

لیست کل یادداشت های وبلاگ
غر
آه
تقدیم به تو
دروغ
آذر
رفتی
دویدن
دلم...
ارحم
بی وتن تمام شد
شوکه شدم
از چه بگویم؟؟؟
جریان پیدا کرد
مرگ دل
جدایی
[همه عناوین(52)]

بازدیدهای امروز: 7 بازدید
بازدیدهای دیروز: 13 بازدید
مجموع بازدیدها: 49857 بازدید
[ صفحه اصلی ]
[ پست الکترونیک ]
[ پارسی بلاگ ]
[ درباره من ]

» یاران دیرین «
» لوگوی دوستان من «
» اشتراک در خبرنامه «