حالا هی بیا بنویس که چرا نیستی!هی بنویس کجایی!هی بنویس دلم میخواد یه بار دیگه ببینمت! چه فرقی داره!؟اون که نه اینجا میاد نه اینا رو میخونه نه خبر دارهکه بهت چی داره میگذره.حالا تو بیا بی وتن رو با ت بنویس و بازه هی بگو اللهم ارحم من لا یرحمه العباد و اقبل من لا یقبله البلاد...
هی بگو کجایی درویش مصطفی !!!!
هی بگو کجای کریم.اینا که همش تو داستان بودند. الان این روزها دوستای خودت هم تحویلت نمیگیرن. تحویل که هیچ!!!اصلاً شاید اگه ببیننت روشون رو هم اون طرف میکنن.نه جای این حرفا تو بی وتن نیست. بی و تن برای خودمه و حرفای خودم.
این روزها بد جوری موندم که چی میشه. بد جوری تو گل گیر کردم. بد جوری
تو کهنیستی تا باهات حرف بزنم. دلم میخواست الان کنارم بودی تا همه حرفای دلم رو برات میگفتم. الان این جا بودی تا اصلاً با نگاه کردنت همه دردام تموم میشد.
راستی نمیدونم قراره چی بشه. قراره به کجا کشیده شم. خیلی میترسم. خیلی
.........................
شکایتی ندارم
وقتی که دستانم شکسته اند و زبانم لال
من در خودم میپیچم و از بالای ابرهای خیال
به زمین سقوط میکنم
راهی نیست تا زمین
اگر شدت جاذبه کمک کند
میدانی؟
شاید دیگر نبینی
شاید هم ببینی و من ...
روزهایم را هدیه میدهم و شبهایم را با سکوت میگ ذرانم
همه مانده اند
و من رفته ام در تنگ ترین کوچه های روزگار
فقط چند قدم دیگر بن بست میشود