بسم الله الرحمن الرحیم
...این روز ها که میگذرد هر روز
انصاف بده .بگو این روز ها چگونه میگذرد.بی تو آخر
دلمان تنگ است دیگر...
حرف هایت مرا میسوزاندحرف هایی که بوی جدایی میدهد.حرف هایی که مرا میترساند.
حرف هایی که تنم را میلرزاند چه برسد دلم را.باور میکنی من نمی توانم
چرا آنجور که نیستی وا نمود میکنی.دلم هنوز می لرزد.
میدانی می خواهم بی پرده برایت حرف بزنم.می خواهی بدانی چه میخواهم بگویم؟؟؟
می خواهم بگویم انصاف بده من برای تو تمام وجودم راآوردم.دلم را میگویم. جانم را و خلاصه همه وجودم را.غافل از آنکه تو شاید هیچ احساسی نسبت به من نداشتی.من با یک دنیا امید آمدم و تو شاید هیچ امیدی نداشتی.شایدهم امیدت به نشدن بود.به هر حال نشد.راستی میدانی وقتی پای تجملات وارد شد (هر چند باور نداشتم) اما چه چیزی برایت جزو تجملات بود.راست میگویی
قیمتا یک دست مبل استیل بیشتر از قیمتچند قطره اشک است.آخر اصلاً قابل مقایسه هست؟؟/
نمی دانم.اصلاً اشک قیمتی دارد؟؟؟
قیمت چند قطره اشک تنها شکستن دل است و قیمت ...
آخر چه کسی می آید برای چن قطره اشک بهایی بپردازد.
میدانی ؟میخواهم دادبزنم.فریاد بکشم.میخواهم ...
اصلاٌ بگذار برایت بگویم .یادت می آید چه قدر ابراز علاقه کردم؟؟تو حتی یک بار هم ..حق داری.سرزنشت نمی کنم.اما به من بگو.به من بگو من چه کار کنم.
شاید من لیاقت نداشتم شاید که نه.حتماً