به نام او
باورم نمیشود دیگر.یعنی تمام شد ..؟
میدانی؟
پارچه سبزی را که مهر کربلا در آن بود و با آن نماز های عشقم را میخواندم آورده بودم.نبودی تا ببینی و حس کنی عطر عشق را در فضایی که در آن قرار بود سر کنم.
دلم برای روز های عاشقیم تنگ شده
برای روزهای خوب با تو بودن
برای ...
اصلاً این ها هیچ
بی وتن را تمام کردم.اما جرات ندارم باز شروع کنم من او را
بی وتن تمام شد
برای بار دوم
شاید این جا هم تمام شود.برای همیشه
همانگونه که من تمام شدم.
خدا حافظ
من که از شهر شما رفته ام.