بسم الله
بی وتن باشی یا با وتن.چه فرقی میکند.وقتی ندانی که که چه بر سرت آمده.وقتی که آرام آرام خبر ها را میشنوی. وقتی که دوباره دلت برای گذشته تنگ میشود.وقتی که عقربه های ساعت به تندی از هم فرار میکنند و در بازیشان تو را به فراموشی میسپارند
بی وتن باشی یا بی وطن یا با وتن
چه فرقی میکند وقتی تکلیفت را ندانی. وقتی ترس سراسر وجودت را فرا بگیرد و وقتی که نه سهرابی باشد برایت نه در ویش مصطفایی. چه فرقی میکندئ با وطن باشی یا باوتن
وقتی که سهراب بود قدرش را نمیدانستی و وقتی درویش مصطفای بود حرفش را نمی فهمیدی.این جاست که تمام غم های عالم بر دوشت سنگینی میکند. بلند می خواهی فریاد بزنی نه درویشی هست نه سهرابی
کریم را هم که کشته اند. میمیاند علی فتاح که او هم با اینکه سالخورده شده به درویش محتاج است. پس صدا میزنی کجایی سهراب؟؟؟؟
از ارمیا بودنت خسته میشوی چون ارمیا بودن را نفهمیدی. ارمیاییت شاید مرده باشد و این جاست که دلت برای ارمیا تنگ میشود.
میسوزی .میسوزی و میسازی.
چاره ای نداری جز این