سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و گفته‏اند چون از صفّین به کوفه بازگشت به شبامیان گذشت و آواز گریه زنان را بر کشتگان صفین شنود . حرب پسر شرحبیل شبامى که از مهتران مردم خود بود به سوى حضرتش آمد . امام فرمود : ] چنانکه مى‏شنوم زنان شما بر شما دست یافته‏اند چرا آنان را از افغان باز نمى‏دارید ؟ [ حرب پیاده به راه افتاد و امام سواره بود ، او را فرمود : ] بازگرد که پیاده رفتن چون تویى با چون من موجب فریفته شدن والى است و خوارى مؤمن . [نهج البلاغه]

بی وتن

Powerd by: Parsiblog ® team.
غروب(چهارشنبه 87 مهر 17 ساعت 5:39 عصر )

بسم الله

به نام تو ای محبوب

به نام تو ای خالق تنهایی

به نام تو ای همنشین تنهایان

به نام تو که من یکی از بندگانت هستم

به نام تو که تنهایی هایم را میفهمی

به نام خالق هستی

امروز هم روزی بود که به هر نحوی  در حال گذر است

به هر نحوی که نه

به شکل فجیعی.چه شده بود

کاش همه اش خواب بود

خواب که نه

کابوسی وحشتناک

کابوسی که بوی جدایی میداد

بوی جدایی

نه

جدایی را با خود آورد

آن را در دامنم نهاد و پر کشید

حسرتی که بر قلبم افتاد و سنگینی آن دارد قلبم را متلاشی میکند

لحظه به لحظه بر آن افزوده میشود

کاش میشد بگویم

کاش حرف هایم را می فهمیدی

چه قدر از انسانیت دور بودم.چه قدر ....

خدای من! چه میشد اگر ...

همه چیز روی سرم خراب شده .اگر با یک نفر رو به رو شوم از نگاهش خوب میفهمم

فعلاً رفته ام

خانه را می گویم

دوست ندارم رو در رو شوم

 

 

 

 


» ارمیا
»» نظرات دیگران ( نظر)

عطر(چهارشنبه 87 مهر 17 ساعت 10:48 صبح )

بسم الله

باد تنهایی و تحیر در اطراف صورتم حلقه زده

همه چیز به ناگاه رو به اتمام است

و هستی رو به نیستی!!!

یعنی این قدر سریع باید تمام میشد؟؟

من که چیز زیادی نخواسته بودم

تنها او را و گاهی ...

جملات قدیمی

راستی الآن کهفکر میکنم میبینم چیز زیادی خواسته بودم

چون من هستی را خواسته بودم

زندگی را و تمام شکوفه های سیب و بهار نارنج را

عطر عجیبی به مشامم رسید

به ناگاه جا خوردم

به من بگو

راست میگفتی؟؟؟؟


» ارمیا
»» نظرات دیگران ( نظر)

انتهای د نیا(پنج شنبه 87 مهر 11 ساعت 4:18 عصر )


گفتندش که موعد قربانی رسیده، چرا قربانی نمی کنی؟!


 


لبخند زد و سکوت کرد.!


 


غربو شد. دوباره گفتندش که چرا قربانی نمی کنی؟!


 


باز هم لبخند زد و سکوت کرد.!


 


موعد قربانی تمام شد. رفتند تا شماتتش کنند..


 


سر به سجده داشت..


 


صدایش زدند..


 


سکوت کرده بود و پاسخی نمی داد..


 


دوباره و چند باره صدایش زندند. باز هم سکوت بود و سکوت بود و سکوت..


 


تکانش که دادند، گویی سالها بود که روح در بدن نداشت.!


 


نزدش نوشته ای یافتند که تحریر کرده بود:


 


معشوق را قربانی جز عاشق نشاید..

__________________________________________________

دلم خیلی تنگ شده

 

متن بالا با پایین هیچ ربطی به هم ندارند

شاید هم داشته باشند

به من چه

فقط دلم تنگه

......................................................________________________________________

 

انتهای دنیا این جاست

همین جا

زبر پاهای تمامی اهالی آن

آنجایی که احساسات نادیده گرفته میشود و تمام هست و نیست ها یکی میگردند

میدانی؟؟؟

روزهایی که سراسیمه در خیابان های بی کسی و دلواپسی قدم میزدم و تمام شهر را...

نه این را نمی گویم.

این بار فرق میکند

هستی یعنی فرار از دلواپسی

 و من

دلواپسم

پس فعلاً نیستم

(گیر ندهید.این را هم به چرندیاتم اضافه کنید)

(لطفاً نظر بدهید)

 


» ارمیا
»» نظرات دیگران ( نظر)

آرامش؟؟؟(دوشنبه 87 مهر 8 ساعت 2:3 عصر )

سعی میکنم آرام باشم و فریاد نزنم.سعی میکنم برای تو هم ننویسم. برای خودم که مدتهاست ننوشته ام. سعی میکنم دیگر فکر نکنم.اصلاً فکر نکنم.آخر تو تمام فکر و...

سعی میکنم نقطه ای زندگی ام را بیشتر کنم و کمتر تکرار کنم  دلتنگی هیم را برایت.

سعی میکنم که دیگر دل نبندم به کسی که دلش با من نیست. سعی می کنم...

نه بگذار دیگر سعی نکنم. دیگر همه چیز را فراموش کنم. دیگر تمام شود هر چه بوده و نبوده. شاید برای تو چیزی نبوده اما برای من...

دیگر من وجود ندارد. من  و تن و وتن

جایی که تو در کنارم نباشی وتن نیست.تکلیف من هم که مشخص شده است.مدتی است که مشخص شده. بلا تکلیفی یک عمر نتیجه مشخص شدن این تکلیف است

چرند میگویم نه؟؟؟

خودم هم نمی دانم چه مینویسم.فقط باید خودم را خلاص کنم.همین

راستی آرامش چیست؟؟؟


» ارمیا
»» نظرات دیگران ( نظر)

هه(شنبه 87 مهر 6 ساعت 10:46 عصر )

بسم الله الرحمن الرحیم

     هه

بخند.بلند تر بخند

.آنقدر بلند که صدایت تمام کوچه را بردارد.آنقدر بلند که دیگران بشنوند که خودت به حال خودت میخندی.آنقدر بلند بخند  تا صدای خنده دیگران را نشنوی و آنقدر بلند بخند که گوشت کر شود تا طعنه های دیگران آزارت ندهد.

تو هم بخند

آن قدر بخند که فراموش کنی به من میخندی

راستی

نگران شادمانیهایت هستم


» ارمیا
»» نظرات دیگران ( نظر)

<      1   2   3   4   5   >>   >

لیست کل یادداشت های وبلاگ
غر
آه
تقدیم به تو
دروغ
آذر
رفتی
دویدن
دلم...
ارحم
بی وتن تمام شد
شوکه شدم
از چه بگویم؟؟؟
جریان پیدا کرد
مرگ دل
جدایی
[همه عناوین(52)]

بازدیدهای امروز: 5 بازدید
بازدیدهای دیروز: 8 بازدید
مجموع بازدیدها: 48278 بازدید
[ صفحه اصلی ]
[ پست الکترونیک ]
[ پارسی بلاگ ]
[ درباره من ]

» یاران دیرین «
» لوگوی دوستان من «
» اشتراک در خبرنامه «