سفارش تبلیغ
صبا ویژن
جستجوی دانش در هر حال واجب است . [امام صادق علیه السلام]

بی وتن

Powerd by: Parsiblog ® team.
مگر میشود باور کرد(شنبه 87 تیر 29 ساعت 2:7 صبح )

میگویند باور نکن رفتن مهتاب را!

مگر میشود باور نکرد؟ عالم و آدم دیده اند و شنیده اند. خودش هم آمد و گفت که من دیگر نیستم.آیین عشق بازی عوض شده . دیگر آن زمان ها نیست که  مردم به پای عشقشان سالیان  سال بمانند و با نام یار عشقبازی کنند.گاهی  فکر میکنم چگونه میشود که:

 من عشق فعف ثم مات مات شهیدا(البته کتم هم در این جا فکر کنم وجود داشته باشد)

ما که عاشق بودیم این گونه نشدیم. هر چند که من پای همه چیز ایستادم. او هم قرار بود بایستد. مهتاب را میگویم.

 من حرفی نزده بودم  و خودش گفت برو.خودش گفت آینده ات را برای خودت نگه دار. خودش گفت به من فکر نکن. خودش گفت من تا آخر عمر...

اما آخری عمری نبود...

عمر من رفت. ارمیا تنها ماند و مهتاب به سویی دیگر شتافت.

همیشه دوست داشتم تا در آخر کار شخصیتی داشته باشم مانند داستانهای قدیمی. شخصیتی افسانه ای. حال معنای افسانه بودن را میفهمم.ارمیا هم برای داستان ها بود و مهتاب نیز لیلی داستان ارمیای معمر. ارمیا باید تنها میماند مانند فرهاد و مهتاب هم ...

نمیتوانم از مهتاب چیزی بگویم.

زندگی بی مهتاب برای ارمیا...

مگر معنا دارد؟؟؟

معنای این زندگی همان بی و تنی است.اصلاً اوج بی وتنی است.

امشب ای ماه تو  همدرد من مسکینی

آخر ای ماه تو بر درد دلم تسکینی


» ارمیا
»» نظرات دیگران ( نظر)

بی و تن(پنج شنبه 87 تیر 27 ساعت 2:27 صبح )

بسم الله

ارمیا معمر باشی یا  علی فتاح یا  ارمیا معمر. مگه اینا با هم فرقی هم دارن؟؟؟؟

همشون یه داستان بودن مثل داستان زندگی بعضی از ماها. شاید هم اصلاً شباهتی به داستان ما نداشته باشن و ما خودمون بخوایم جای اونا باشیم.علی فتاح باشی کنار مهتاب یا نه مهتاب باشی کنار علی فتاح. اصلاً چی میشد اگه آرمیتا به جای آمریکا توی فرانسه بود و علی فتاح همون جا تو فرانسه ... و مهتاب دیگه مجبور نبود به خاطر علی از پیشش بره.ارمیا توی ایران کنار مهتاب بود و یه زندگی مهتابی.

حالا چرا باید به خاطر تناسب ارمیا با آرمیتا  اونها با هم باشن و علی فتاح با مهتاب. مگه تناسب اسمی کافیه؟؟؟چرا باید مهتاب از ارمیا دور باشه؟؟؟

کجایی مهتاب؟؟؟

اینها همش بهونه است

دوست داری یه من اوی دیگه بنویسی. از خودت بگی و از مهتابت. از ارمیا معمر . نه ارمیا معمر هم توی داستان نباشه.آخه قاطی میکنی کدوم ارمیا رو میگی.ارمیای ارمیا یا ارمیای بی وتن.یه من او بنویسی  که توش نه ارمیای باشه نه علی فتاحی . توش فقط مهتاب باشه و از مهتاب برات بگه

یه من او باشه که براش  زمان و مکان مفهومی نداشته باشه. یه من اوی بی وتن. شای هم یه من اوی بی کفن

شعر نمی خوام بگم. میخوام بگم اگه تناسب اسمی همه جا مهم باشه میشه خیلی راحت تناسب درست کرد.

مگه همه چی باید روی تناسب و حساب و کتاب باشه؟؟؟

مهم اینه که الآن ارمیا تنهاست. مهتاب تنها نیست. علی فتاح تنهاست. ارمیا تنهاست. کجایی مصطفی؟؟؟

کجایی درویش مصطفی.کجایی سهراب؟؟

شاید دوست داشتی بگی کجایی مهتاب اما روت نشد/

عیبی نداره. بگو بقیه رو هم.بگو کجایی مهتاب کجایی آرمیتا. کجایی سوزی. اصلاً راحت باش. خشی رو هم صدا کن

اینا همش بهونه است.بهونه کهمهتابت رو صدا کنی. مهتابی که دیگه نیست.مهتابی که توی یه سرزمین دیگه است. مهتابی که رفته ...

کجا رفته؟؟؟

حرف بزن مهتاب.حرف...

 


» ارمیا
»» نظرات دیگران ( نظر)

بی و تن(سه شنبه 87 تیر 11 ساعت 1:52 صبح )

بسم الله

بی وتن باشی  یا با وتن.چه فرقی میکند.وقتی ندانی که  که چه بر سرت آمده.وقتی که آرام آرام خبر ها را میشنوی. وقتی که دوباره دلت برای  گذشته تنگ میشود.وقتی که عقربه های ساعت به تندی از هم فرار میکنند و در بازیشان تو را به فراموشی میسپارند

بی وتن باشی یا بی وطن یا با وتن

چه فرقی میکند وقتی تکلیفت را ندانی. وقتی ترس سراسر وجودت را فرا بگیرد و وقتی که نه سهرابی باشد برایت نه در ویش مصطفایی. چه فرقی میکندئ با وطن باشی  یا باوتن

وقتی که سهراب بود قدرش را نمیدانستی و وقتی درویش مصطفای بود حرفش را نمی فهمیدی.این جاست که تمام غم های عالم بر دوشت سنگینی میکند. بلند می خواهی فریاد بزنی نه درویشی هست نه سهرابی

کریم را هم که کشته اند. میمیاند علی فتاح که او هم  با اینکه  سالخورده  شده به درویش محتاج است. پس صدا میزنی کجایی سهراب؟؟؟؟

از ارمیا بودنت خسته میشوی چون ارمیا بودن را نفهمیدی. ارمیاییت شاید مرده باشد و این جاست که دلت برای ارمیا تنگ میشود.

 میسوزی .میسوزی و میسازی.

چاره ای نداری  جز این


» ارمیا
»» نظرات دیگران ( نظر)

...(شنبه 87 تیر 8 ساعت 12:46 عصر )

بسم الله

سالها دل طلب جام جم  از ما میکرد...

نه دل ما سالهاست که دیگر چیزی طلب نمبکند

نه برای خودش نه برای من

چند روزی است که هوای نوشتن کرده ام...


» ارمیا
»» نظرات دیگران ( نظر)

عصر یک جمعه در اوج بی وتن ی(شنبه 87 تیر 1 ساعت 12:41 صبح )

 

عصر یک جمعه دلگیر دلم گفت بگویم

بنویسم که چرا عشق به انسان نرسیده است

چرا آب به گلدان نرسیده است

چرا لحظه باران نرسیده است

 وهر کس که در این خشکی دوران

 به لبش جان نرسیده است به ایمان نرسیده است

و هنوزم که هنوز است ، غم عشق به پایان نرسیده است

بگو حافظ دلخسته ز شیراز بیاید

بنویسد که هنوزم که هنوز است

چرا یوسف گمگشته به کنعان نرسیده است

چرا کلبه احزان به گلستان نرسیده است

 

خداوند گواه است دلم چشم به راه است

ودرحسرت یک پلک نگاه است

ولی حیف نصیبم فقط آه است

تویی آئینه ،روی من بیچاره سیاه است

وجا دارد از این شرم بمیرم که بمیرم

عصر این جمعه دلگیر  وجود تو کنار

دل هر بی دل آشفته شود حس

تو کجایی گل نرگس

تو کجایی گل نرگس


» ارمیا
»» نظرات دیگران ( نظر)

<   <<   6   7   8   9   10   >>   >

لیست کل یادداشت های وبلاگ
غر
آه
تقدیم به تو
دروغ
آذر
رفتی
دویدن
دلم...
ارحم
بی وتن تمام شد
شوکه شدم
از چه بگویم؟؟؟
جریان پیدا کرد
مرگ دل
جدایی
[همه عناوین(52)]

بازدیدهای امروز: 13 بازدید
بازدیدهای دیروز: 7 بازدید
مجموع بازدیدها: 48351 بازدید
[ صفحه اصلی ]
[ پست الکترونیک ]
[ پارسی بلاگ ]
[ درباره من ]

» یاران دیرین «
» لوگوی دوستان من «
» اشتراک در خبرنامه «